زندگی تمام و کمال

ساخت وبلاگ

امکانات وب

میگم این هفته، هفته ی خوبی بود هاااا.هم به برنامه ریزیم عمل کردم گرچه برنامه ی سنگینی نبود ولی خب قرار شد بر خلاف تمام برنامه ریزی های قبلی ، برنامه ای واقع گرایانه و غیر آرمانی بریزم که بتونم بهش عمل کنم دیگه.میگم خود این شیوه ی برنامه ریزی کردن یعنی نسبت به قبل پخته تر و عاقل تر شده ام.امشب باید 9 دقیقه مطالعه کنم. الان در آرایشگاه(= پیرایشگاه) هستم ولی وقتی رفتم خونه، مطالعه می کنم.راستی یه عالمه فیلم هم دیدم.میگم قبلا در پروفایلم در قسمت فیلم و سریال نوشته بودم که چیز خاص و برجسته ای نیست چون واقعا فیلمی رو ندیده بودم که اون قدر برام خاص و متمایز باشه اما الان یه فیلم سراغ دارم!اسمش انگلیسی هست و نمی تونم بنویسم، ولی وقتی رفتم خونه نگاه می کنم و در پست بعدی می نویسم.البته فعلا پروفایلم رو آپدیت نمی کنم، برای آخر سال اینکار رو می کنم. خیلی چیزا تغییر کرده که باید بنویسم.راستی این هفته یه اتفاق ناخواسته و خیلی جالبی افتاد که فکر می کنم تاثیر مهمی رو زندگیم خواهد گذاشت.الان حال و حوصله ی نوشتن مخصوصا با موبایل ندارم.در پست بعدی بهتون میگم.می دونم الان با خودتون احتمالا میگید خب پس برای چی الان گفتی و کنجکاومون کردی؟ببخشید دیگه!!!دلم خواست بگم خب!خب فعلا بای بای!!!نه نه نه!!!امیدوارم هفته های بعدی هم ، همین طور خوب باشه.برای شما هم آرزوی رضایت از زندگی می کنم.خب حالا بای بای!!! زندگی تمام و کمال...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی تمام و کمال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolutely-life بازدید : 82 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 22:03

خب چی بنویسم؟اول از همه اینو بگم که دستشویی دارم و امیدوارم هر چه زودتر حاج آقا بره تا برم دستشویی.چون وقتی حاج آقا هست روم نمیشه برم دستشویی!!!دوم اینکه هوا خیلی سرد هست و نوشتن حال نمیده!سوم اینکه خیلی گرسنمه!چهارم اینکه نمی دونم!چهارمی رو یادم نمیاد پس میرم سراغ پنجمی!پنجم اینکه دیشب خیلی شب بدی بود.برای من بد نبود.برای مادرم و برادرم بد بود.دایی ام اینا و خاله ام اینا اومدند خونه مون.من که طبق معمول پشت میزکامپیوتر و روی صندلی ام نشسته بودم و با لپ تاپم سرگرم بودم.چون دیروقت بود فیلم ندیدم، چون با خودم گفتم تا فیلم تموم بشه خیلی طول می کشه همین جور با ماوس ور می رفتم و همچنین با گوشی ام توی اینترنت بودم.داداشم با دایی ام بحثش شد.قضیه سر پول بود.مثل اینکه داداشم چیزی رو از مغازه خریده و دایی ام واسطه شده و در حالی که داداشم در روستا نبوده و رفته بوده جاروهاش رو بفروشه این خرید انجام شده و داداشم میگه ، گرون بهش دادن و دایی ام میگه قیمتش همینه، قبول نداری بیا بریم بپرسیم و این حرفا.داداشم صداش رو خیلی بلند کرد. خیلی خیلی بلند. داد می زد و به دایی ام حرفای بدی زد. فحش نداد ولی خیلی بی احترامی کرد و حتی گفت از خونه مون پاشو برو!داداشم سرپا بود اما دایی ام نشسته بود. خوشبختانه بلند نشد،‌ چون در این جور مواقع اگر هر دو نفر بلند بشن،‌دعوا میشه.دایی ام نشسته بود و جدی نمی گرفتش و سعی می کرد بی خیال باشه.مامانم تلاش کرد تا داداشم رو ببره توی اتاق دیگه.داداشم رفت توی اتاق دیگه و باهاش حرف زد.داداشم دوباره اومد و دوباره بحث شد و دوباره رفت توی اتاق.خاله ام اینا رفتند.داداشم با دایی ام دوباره بحثش شد و خوشبختانه بحث بدون دعوا تموم شد.دایی ام اینا هم رفتند.وقتی که خونه از مهمون خالی ش زندگی تمام و کمال...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی تمام و کمال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolutely-life بازدید : 76 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 22:03

من یک وبلاگ نویس خوشحال هستم که در حال تلاش برای ساختن زندگی رویایی ام هستم. زندگی تمام و کمال...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی تمام و کمال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolutely-life بازدید : 81 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 22:03