زندگی تمام و کمال

متن مرتبط با «دیشب» در سایت زندگی تمام و کمال نوشته شده است

دیشب

  • خب چی بنویسم؟اول از همه اینو بگم که دستشویی دارم و امیدوارم هر چه زودتر حاج آقا بره تا برم دستشویی.چون وقتی حاج آقا هست روم نمیشه برم دستشویی!!!دوم اینکه هوا خیلی سرد هست و نوشتن حال نمیده!سوم اینکه خیلی گرسنمه!چهارم اینکه نمی دونم!چهارمی رو یادم نمیاد پس میرم سراغ پنجمی!پنجم اینکه دیشب خیلی شب بدی بود.برای من بد نبود.برای مادرم و برادرم بد بود.دایی ام اینا و خاله ام اینا اومدند خونه مون.من که طبق معمول پشت میزکامپیوتر و روی صندلی ام نشسته بودم و با لپ تاپم سرگرم بودم.چون دیروقت بود فیلم ندیدم، چون با خودم گفتم تا فیلم تموم بشه خیلی طول می کشه همین جور با ماوس ور می رفتم و همچنین با گوشی ام توی اینترنت بودم.داداشم با دایی ام بحثش شد.قضیه سر پول بود.مثل اینکه داداشم چیزی رو از مغازه خریده و دایی ام واسطه شده و در حالی که داداشم در روستا نبوده و رفته بوده جاروهاش رو بفروشه این خرید انجام شده و داداشم میگه ، گرون بهش دادن و دایی ام میگه قیمتش همینه، قبول نداری بیا بریم بپرسیم و این حرفا.داداشم صداش رو خیلی بلند کرد. خیلی خیلی بلند. داد می زد و به دایی ام حرفای بدی زد. فحش نداد ولی خیلی بی احترامی کرد و حتی گفت از خونه مون پاشو برو!داداشم سرپا بود اما دایی ام نشسته بود. خوشبختانه بلند نشد،‌ چون در این جور مواقع اگر هر دو نفر بلند بشن،‌دعوا میشه.دایی ام نشسته بود و جدی نمی گرفتش و سعی می کرد بی خیال باشه.مامانم تلاش کرد تا داداشم رو ببره توی اتاق دیگه.داداشم رفت توی اتاق دیگه و باهاش حرف زد.داداشم دوباره اومد و دوباره بحث شد و دوباره رفت توی اتاق.خاله ام اینا رفتند.داداشم با دایی ام دوباره بحثش شد و خوشبختانه بحث بدون دعوا تموم شد.دایی ام اینا هم رفتند.وقتی که خونه از مهمون خالی ش, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها